ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

شیرین زبونی ....

.... دلبرکم .... بزرگ شدنت و به قول خودن آگا(آقا) شدنت دیگه داره حسابی به چشم میاد و اینقد خوب و واضح صحبت میکنی که با شیرین زبونیات کاملا به دل همه میشینی بیشتر از قبل .... اینقد زبل شدی که وقتی نمیخوایم یه کاری رو واست انجام بدیم بلافاصله با گفتن جمله من گونا دایم (من گناه دارم ) دل آدمو به رحم میاری چند روز پیش با دوستت تو اطاقت داشتی بازی میکردی و یکی از لگو هاتو برداشته بودی و میخواستی به زور بازش کنی ولی نشد به دوستت گفتی بیا بازش کن اونم گفت نمیشه شما ازش گرفتی و یه کمی زور زدی و بهش گفتی تلاش کن اینجویی تلاش کن .... وقتی یه کاریو نمیتونی انجام بدی یا میخوای از زیرش در بری بهت ...
29 آذر 1393

اربعین و نذر شله زرد ...

امسال دومین سالی بود که تو نذر مامان جون واسه پختن شله زرد بودی و این هم کمکهای شما وقتی گاز روشن بود و شله زرد هم کاملا داغ !!!!! بالاخره هم دستتو سوزوندی ولی اصلا گریه نکردی و خیلی حاد نبود موضوع .... اینم بعد از کشیدن شله زردا و آقا ارمیا و قابلمه که امسال حسابی جای عمو میثمو خالی کردی ...
24 آذر 1393

شیرین زبونی ....

.... پسر شکموی مامان و بابا .... اینقد شیرین زبون و خوش صحبت شدی که گاها در مقابل کلمات و جملاتی که میگی کم میاریم .... میمونم که این جملاتو از کجا یاد گرفتی و به ایم نتیجه رسیدم که شما فسقلیا واقعا طوطی هستین و منتظرین یه کلمه از زبون یکی دراد تا copy و past کنید .... روز جمعه از صبح خونه خاله جون عادله بودیم و وقتی اومدیم خونه (عصر) من تو آشز خونه به قول شما سرگرم بودم و بابا حمید پای تبلت بودن و شمام با خودت و کیا (یه عروسک کوچولو) که داری و به ندرت باش بازی میکنی !!!!بازی میکردی ... یهو دیدم یه وری دراز کشیدی و دستتو گذاشتی زیر سرت و کیا رو نزدیک دلت بردی و بلوزتو بالا کشیدی و هی بهش میگی جی جی بخور ... بحاب (ب...
17 آذر 1393

سرزمین عجایب ....

.... پسر شیرین زبونم .... از آخرین باری که بردمت واسه اولین بار شهر بازی حدود 2 ماه و نیم میگذره و ازون بار که رفتیم کلوپ پاندا تصمیم گرفتم هر از گاهی ببرمت شهر بازی واسه اینکه خیلی بهت خوش میگذره و یه عالمه هیجان داری .... سه شنبه با خاله الی هماهنگ کردم و خواهش کردم واسه 5 شنبه جایی قرار نزاره تا شمارو ببریم سرزمین عجایب . 5 شنبه ظهر خوابیدی و ساعت 5 بیدار شدی ... بهت گفتم ارمیا مامانی میخوایم بریم شهر بازی ؟ گفتی بریم پارخ(پارک) .... گفتم بیا آماده شو بریم و شما بدون هیچ معطلی لباساتو آوردی و پوشیدی و راه افتادیم بریم دنبال خاله الی ... تا نزدیک خونه مامان جون اینا شدیم گفتی نییم خونه مامان جون...
15 آذر 1393

ارمیای باهوش ....

.... پسرکم .... چند روز پیش یه سری زدم به نمودار هوشان و به نمونه آزمونهای 24 تا 27 ماهگیش ... خیلی خوشحال شدم بعد مطالعشون ... واسه اینکه از همه اون مواردی که نوشته بود شما خیلی جلوتری البته که خودم به هوشت پی برده بودم .... آخه با اینکه هنوز 26 ماه و نیمته ولی کاملا حرف میزنی و گاهی یه جملاتی میگی که واسمون تعجب آوره ... دیشب داشتی با اسبت بازی میکردی یهو خوردی زمین و بلند شدی بدون غر و گریه و به اسبت نگاه کردی و بهش گفتی  ا دست تو ابس (از دست تو اسب ) بعد به من نگاه کردی با یه شکل کاملا مرموز و مسخره و خندیدی .... وقتی یه چیزی از کسی میگیری حتما میگی میسی و وقتی یه چیزی میخوای بخو...
12 آذر 1393

بالا بالا ....

.... جگر گوشه مامان .... 5 شنبه گذشته واست سفارش مجموعه پیشرفته بالا بالا رو دادم واسه اینکه خودت علاقه داشتی به داشتنش و وقتی تیتراژشو تی وی نشون میداد خیلی خوشحال میشدی و شعرشو باش میخوندی .... روزشنبه شنبه ظهر تحویل گرفتم و همون روز عصر بهت دادمش و وقتی بازش کردی خیلی خوشحال شدی و گفتی بالا بالاست !!!! پکشو تو بغلت گرفتی و بعد یه عالمه بوسش کردی و بعد بازش کردیم و همه کارتاشو (73 عدد) یکی یکی نشونت دادم و غیر حدود 10 تاش اسم بقیه رو یکی یکی گفتی و بعد شروع کردی با ماژیک و کاغذ وایت بردش نقاشی کشیدن و پاک کردن ... بعد سی دی آموزشیشو واست گذاشتم و شعراش که پشت هم شروع به خوندن میکرد ..... دو روزی به همین صورت...
12 آذر 1393

اقدام ناموفق ....

.... نازنین پسر .... از 2 شنبه گذشته 93/08/26 اقدام به از پوشک گرفتنت کردیم ولی تا دیروز که 93/09/07 بود متاسفانه اصلا همکاری نکردی و بنده دوباره از پوشک استفاده کردم تا یه خورده بزرگتر شی .... آخه تو سایتای مختلف search کردم و دیدم شما هنوز آمادگیشو نداری و نباید بهت فشار بیارم . ضمنا اکثرا معتقد بودن که باید از 28 ماهگی به بعد باید واسه اینکار اقدام کرد .... ولی اینقد تو این 1 ماه گذشته پیشرفت کردی تو حرف زدن که مثه یه آدم بزرگ کاملا حرف میزنی . شعرای زیادی بلدی و خودت میخونی مخصوصا وقتی سرت به کار خودته و حواست به کسی نیست .... یه توپ دارم قلقلیه ... اتل متل توتوله .... آقا پلیسه .... هر دو تا ش...
8 آذر 1393
1